کودکانه

قصه زیبای پلیس جنگل

  بگو و بخند

 

اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه ،و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه ی حیوونا که می خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن.

 

زرافه ی مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره ،بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب می کرد و فرار می کرد.

 

روباه پیر، با کلک زدن چندین بار سر حیوونای بیچاره کلاه گذاشته بود و غذاهاشونو خورده بود.



ادامه مطلب...


نوشته شدهسه شنبه 28 آذر 1391برچسب:قصه زیبای پلیس جنگل, توسط حسین-غزل
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.